دگر تبسم گلهای صبح زیبا نیست
وسمت رویش خورشید رو به فردا نیست
وبا صدای مؤذن کسی نمی خیزد
مگر خدای شمایان خدای یکتا نیست؟
صدای گنگ قدمهای مرگ می آید
دگر بهانه برای نرفتن ما نیست
غروب وقت رهایی پرنده خواهم شد
که آفتاب دلم از نژاد اینها نیست
میان قافیه ها شعر ناب می لنگد
و حرفهای دلم این میانه زندانیست
.....
وباز مردم دنیا مرا نمی فهمندچرا چرا مگر این شعر خوب گویا نیست ؟