سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شروعی بر ادامه زندگیTakvin

کودک منتظر

باز در حاشیه خیمه سری پیدا بود
کودکی منتظر آمدن سقا بود

چشمه ی چشم پدر جاری و زن ها غمگین
دشت ماتمزده و خیمه سکوتی سنگین

: مادرم گفته عمو، رفته بیارد آبی
دیر کردی و دلم می تپد از بی تابی

گرچه خود خواسته ای تا بکنی سقایی
نیت روزه نمودم که دگر بازآیی!

برق شمشیر و سنان بود و صداها در هم
زان غباری که بپا خاست، فضا شد مبهم

باز در همهمه ی دشت صدایی پیچید
شانه های پدرم از چه سبب می لرزید؟

آن طرف طبل زنان هلهله گو می گردند
این طرف از چه زنان خاک به سر می کردند؟

زانوان پدرم خم شد و افتاد زمین
عمه ام گریه کنان گفت: خدایا تو ببین

پدرم تاخت به میدان و هراسان می رفت
از پی اش عمه چرا باز شتابان می رفت؟

نکند؟.....لال شوم، گرچه که تنها بودی
از که پرسم چه شده؟ کاش که اینجا بودی....

.
.
.
 دور رأس شهدا معرکه ها برپابود
باز در حاشیه خیمه سری پیدا بود!....

شعر: اصغر شول



  • کلمات کلیدی : شعر خودم
  • نوشته شده در سه شنبه 89/9/23ساعت 12:5 عصر توسط تکوین
    نظرات دیگران()

    شعر در بلندای غرور

    آسمانم آبی است غرق نور است و سرور
    گویی از این نزدیک کرده ای باز عبور
    سرخوشم من امشب مثل یک بزم شراب
    با تو هستم اینک در بلندای غرور
    با نگاهت دریا به دلم جاری شد
    تو شدی ماهی و دل من تنگ بلور
    زندگانی بی تو باغ خشکیده ای است
    و تو در این باغی، غنچه حس حضور...


    شعر: اصغر شول



  • کلمات کلیدی : شعر خودم، در بلندای غرور
  • نوشته شده در چهارشنبه 89/4/16ساعت 12:34 عصر توسط تکوین
    نظرات دیگران()

    اول سلام، بعد من رود کوچکی
    جاری به سوی آبی دریای چشم تو
    گمنامتر ز برکه ی جامانده در کویر
    اما پراضطراب ز امواج خشم تو!...


    این شعر از خودمه تقدیم به کسی که برایم پیامک داده بود: ببخشید شما؟....

  • کلمات کلیدی : شعر خودم
  • نوشته شده در یکشنبه 89/2/12ساعت 10:43 صبح توسط تکوین
    نظرات دیگران()


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    4.5 سال بعد!....
    گرفته بی تو دلم از تمام انسانها....
    مسافر ابدی - شعر
    دو تجربه جالب و عجیب پزشکی
    [عناوین آرشیوشده]