شعر با کاروان نیزه
قربان آن نییی که دمندش سحر، مدام
قربان آن مییی که دهندش علیالدوام
قربان آن پری که رساند تو را به عرش
قربان آن سری که سجودش شود قیام
هنگامهی برون شدن از خویش، چون حسین -علیه السلام-
راهی برو که بگذرد از مسجدالحرام
این خطی از حکایت مستان کربلاست:
ساقی فتاد، باده نگون شد، شکست جام!
تسبیح گریه بود و مصیبت، دو چشم ما
یک الامان ز کوفه و صد الامان ز شام
اشکم تمام گشت و نشد گریهام خموش
مجلس به سر رسید و نشد روضهام تمام
با کاروان نیزه به دنبال، میروم
در منزل نخست تو از حال میروم
نوشته شده در پنج شنبه 88/10/17ساعت 12:27 عصر توسط تکوین
نظرات دیگران()
لیست کل یادداشت های این وبلاگ