مدتی پیش کتاب « شاه عباس از این ور! – مجوعه طنز تاریخی (1) » را می خواندم
این کتاب اولین کتاب از سری کتابهای طنز تاریخی است که نوشته احمد عربلو و تصویرگری غلامعلی مکتبی که توسط انتشارات مدرسه در سال 1383 به چاپ سوم رسیده است.
شابک این کتاب:
ISBN: 964-353-449-9
خرید اینترنتی کتاب: شاه عباس از این ور!
این کتاب به صورت طنز و مختصر و شیرین ماجراهای زندگی و سلطنت شاه عباس صفوی ، نادر شاه افشار و آغامحمدخان قاجار را به نسل نوجوان و جوان آموزش می دهد.
شیوه نگارش این کتاب در نوع خود منحصر به فرد بوده و خواننده را تشویق به خواندن ادامه داستانها می کند. خواندن این کتاب را به همه علاقه مندان به تاریخ و علاقه نداران! نیز توصیه می کنم.
قسمتی از این کتاب را با هم می خوانیم:
« نادر شاه افشار، اولین بار در سال 1100 هجری خیلی اتفاقی به دنیا آمد!
آن وقتها رسم بود که قبل از به دنیا آمدن پادشاهان، همه افراد فامیل، هر شب خواب متولد شدن پادشاه مورد نظر را می دیدند! فامیل نادرشاه هم تقریبا نُه ماه قبل از تولد او، شروع کردن به خواب دیدن!
آنها آنقدر خواب دیدند و در این کار از خودشان پشتکار نشان دادند که بالاخره نادرشاه متولد شد!
نادر از همان بچگی بزرگ شد! و اتفاقا پدرش هم مردی به نام امامقلی بیگ بود! نادر، هنگام بزرگ شدن گاهی با دوستان خود بازی هم می کرد. یعنی دائم همسالان خود را گاز می گرفت و گاهی گوش آنان را از بیخ می کَند و بعد آن را دور می انداخت!
بعد از مدتی، نادر از بس بزرگ شده بود، یک روز حاکم ابیورد به او پیشنهاد کرد که سرکرده ی تفنگچیهایش بشود، نادر هم قبول کرد.
در همین سالها بود که نادرشاه شروع به ازدواج کرد!
یعنی حاکم ابیورد برای اطمینان و برای این که نادر نتواند از چنگش فرار کند، یکی از دختران خود را به ازدواج او درآورد! به این ترتبیب، هرجا، هر کسی کوچکترین نگاه چپی به پدرزن نادر می انداخت، نادر به سراغش می رفت و حق او را کف دستش می گذاشت!
اما طولی نکشید که متأسفانه پدرزن نادر- که حسابی خوشی زیر دلش زده بود – از شدت خوشحالی، برای همیشه مُرد!
در همین هنگام، یک نفر به نام شاه سلطان حسین در ایران حکومت می کرد. این شاه سلطان حسین، اصولا آدم بیخود و بیجهتی بود! او آنقدر کارهای متفرقه داشت که به هیچ وجه به کارهای حکومتی نمی رسید!
هرجا شورشی، چیزی می شد، می گفت: « بروید بگویید که اینقدر شورش نکنند! چون من کار دارم و به امور شورشیها نمی رسم!»
افغانها وقتی این را شنیدند، یک روز دور هم جمع شدند و بدو بدو به اصفهان پایتخت صفویه آمدند و دور تا دور شهر صف کشیدند. بعد داد و هوار راه انداختند که: « ما این شهر را لازم داریم چون شهر خوبی است! »
اطرافیان شاه پیشنهاد افغانها را درگوشی توی گوش شاه فرو کردند. شاه ابتدا از کوره دررفت؛ اما وقتی از پنجر? کاخ چشمش به سیل سپاهیان افغان افتاد، دوباره به کوره برگشت!
اطرافیان شاه تصمیم گرفتند، یکی از شاهزادگان صفوی را - که توی حرمسرا پر بودند – از حرم بیرون بیاورند و او را ولیعهد اعلام کنند و سپس ....»
بقیه ماجرا را درکتاب « شاه عباس از این ور! - نوشته احمد عربلو » بخوانید و لذت ببرید.
خرید اینترنتی کتاب: شاه عباس از این ور! نوشته احمدعربلو - انتشارات مدرسه - 1383