15 دی ماه 1386 هجری خورشیدی:
امشب در جلسه ای که با یکی از دوستان داشتم درباره مسائلی صحبت شد که عمده آنها را ذکر می کنم:
موضوع بحث: ورزش و ارزش ( پرورش جسم یا روح کدامیک ؟ )
ورزش به تنهایی ارزش نیست.
ورزش وسیله ای برای رسیدن به هدف.
رمز ماندگاری ورزشکارانی چون تختی خصوصیات رفتاری زیبای آنها بوده است.
کار کردن روی فکر و تقویت روح باید مهمتر از تقویت قوای جسمانی باشد.
باید بین پرورش جسم و روح تعادل برقرار کرد. البته تعادل به معنای غافل نشدن از دیگری است.
مطمئنا کار پرورش روح کاری زمانبر است و می تواند ارزشهای دیگری چون ورزش منظم را نیز ایجاد کند.
کار برای خدا، باعث می شود که کار رنگ خدایی بگیرد و ماندگار شود.
در طول تاریخ تلاش فراوانی شد که نام و یاد امامان معصوم شیعه از بین برود، اما از آنجایی که کار آنان برای خدا بوده است، لذا با وجود آن همه تبلیغات مسموم آنان در تاریخ ماندگار شدند.
تیم های ملی نماینده یک جمعیت 70 میلیونی می باشند و باید خیلی بیشتر از پیش مواظب اعمال و رفتار شخصی و اجتماعی خود در سایر کشورها باشند.
طبق فرموده مولا علی ع دنیا بر چهار چیز استوار است: دانش دانشمندان، نماز راستان، عدالت زمامداران و ...
تأثیر یک دانشمند، به معنای عام کسی که علمی فکر می کند، به مراتب بیش از یک ورزشکار است.
پیامبر اکرم در جمع جوانانی که زورآزمایی می کردند و می خواستند به زعم خود قویترین شخص را مشخص کنند، فرمودند: قویترین شما کسی است که بر هوای نفس خود پیروز شود و مهار نفس را در دست بگیرد.
قویتر بودن از نظر جسمانی، اگر همراه با فضایل اخلاقی نباشد، هیچ ارزشی برای انسان محسوب نمی شود.
پوریای ولی پهلوان نامی، تنها یکبار زمین خورد تا دل زنی را که مشتاق پیروزی فرزند جوان خود بود، نشکند اما با همان زمین خوردن، ماندگار شد.
رمز سلامت بدن، کار کردن با وزنه های سنگین و پرورش اندام نیست، رمز سلامتی بدن، نرمشهای سبک و نیمه سنگین به همراه ورزش مادر – یعنی دویدن – با تغذیه مناسب و کنترل و مدیریت روحیه می باشد.
جملاتی از بزرگان را به خاطر بسپاریم:
در رابطه دوستانه از حد اعتدال خارج نشو و احتمال بده دوستت روزی دشمن تو شود، پس همیشه حدود را رعایت بکن " پیامبر اعظم ص "
کسانی که به شما حسادت می کنند، امتیازات قابل توجهی در شما دیده اند که خود فاقد آنان هستند!
افتخار نه به ثروت است و نه به زیبایی، بلکه به عقل و فضل است. " موریس مترلینگ "
هر چه افسوس است برای گذشته، هر چه تلاش است برای حال و هر چه امید است برای آینده است! " آگوست رودن "
صبر و کوشش و توکل و توسل چهار رکن برآورده شدن آرزوها هستند! " سید جمال الدین اسدآبادی "
تنهایی تریبون اندوه است! " سید حسن حسینی "
کسی که گوش شنوا ندارد، هرگز توصیه هایی را که زندگی به او می کند، نمی شنود! " پائولو کوئیلو "
یادداشت شده از نشریه: روزهای زندگی – سال سیزدهم – شماره 285
آقای عزیز! آیا می دانید که در نکات کوچک روابط زناشویی کدامند و شیوه برخورد با همسر چگونه است؟
شما می توانید با رعایت کردن نکات کوچک در زندگی معجزه آنان را ببینید. می توانید از همین امروز شروع کنید.
21- دل او را نشکن!
22- مسخره اش نکن
23- حسادت او را با تحقیر افروخته نکن
24- انگشتان ظریف و صدای نازکش می گویند: با من ستیز نکن
25- هروقت به تو شک کرد، با صداقت و مهربانی او را مطمئن کنادامه مطلب...
آخرین روز زندگی یعنی یک روز زندگی
دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است!
تقویمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود.
پریشان شد و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد.
داد زد و رنجیده اعتراض کرد، خدا سکوت کرد. فریاد کشید و جارو جنجال به راه انداخت، خدا سکوت کرد. آسمان و زمین را به هم ریخت، خدا سکوت کرد. به پروپای فرشتگان پیچید، خدا سکوت کرد. حتی وقتی که کفر گفت و سجاده را دور انداخت، خدا باز هم سکوت کرد! لحظه ای دلش گرفت و گریست و به سجاده افتاد، آنگاه خدا سکوتش را شکست و گفت: اما یک روز دیگر هم رفت و تو تمام روز را به فریاد و اعتراض از دست دادی، تنها یک روز دیگر باقی است، بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن.لابلای هق هقش گفت: اما خدایا! با یک روز؟ با یک روز چه کار می توان کرد؟ خدا گفت: آن کس که لذت یک روز زندگی را تجربه کند، گویی که هزار سال زیسته است و آنکه امروزش را در نمی یابد، هزار سال هم به کارش نمی آید!
و آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت: حالا برو زندگی کن. او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می درخشید. اما می ترسید راه برود، می ترسید زندگی زندگی از لای انگشتانش بریزد! قدری ایستاد، بعد با خودش گفت: وقتی فردایی ندارم، نگه داشتن این یک روز جه فایده ای دارد؟ بگذار این مشت زندگی را مصرف کنم، آن وقت شروع به دویدن کرد. زندگی را به سر و رویش پاشید، زندگی را نوشید، زندگی را بویید و چنان به وجد آمد که دید می تواند تا ته دنیا بدود، می تواند بال بزند، می تواند.....
او در آن یک روز، آسمان خراشی بنا نکرد، زمینی را مالک نشد، مقامی را بدست نیاورد اما، اما در همان یک روز دست بر پوست درخت کشید، روی چمن خوابید، کفشدوزکی را تماشا کرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را گویی برای اولین بار با زیباترین شکلها دید، به کسانی که او را نمی شناختند سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند، از ته دل دعا کرد. او در همان یک روز آشتی کردید و خندید، سبک شد و لذت برد، سرشار شد و بخشید و عاشق شد و عبور کرد و تمام شد. او در همان یک روز واقعا زندگی کرد.
اما فرشته ها در تقویم خدا نوشتند: امروز او درگذشت، کسی که هزار سال زیسته بود.